یک پادشاهی بود سه تا پسر داشت
دوتا شون جان نداشت یکی شون سر نداشت
پسری که سر نداشت می خواست برود شکار
سه تا تفنگ بود دو تا شون شکسته ی شکسته بودند یکی شون گلوله نداشت
رفت به طویله دید سه تا اسب است
دوتا شون لنگ لنگ بودند یکی شون پا نداشت
پسری که سر نداشت تفنگی را که گلوله نداشت برداشت و
سوار اسبی شد که پا نداشت و رفت و رفت به بیابان برای شکار
سه تا آهو دید که دوتاشون خسته ی خسته بودند یکی شون نفس نداشت
نشانه گرفت و با تفنگی که گلوله نداشت زد و شکاری که نفس نداشت را کشت
شکار را برداشت و رفت و رفت تا به سه تا خانه رسید
دوتای آنها خراب خراب بودند یکی شون سقف نداشت
در خانه ای که سقف نداشت سه تا دیگ بود
دوتای آنها سوراخ و خراب بودند یکی شون ته نداشت
شکار را در دیگی که ته نداشت گذاشت و پخت
بعد از خوردن که تشنه شد دوید و دوید تا به سه جوی آب رسید
دوتای آنها خشک خشک بودند دیگری نم نداشت
پسری که سر نداشت لبش را توی جویی که نم نداشت گذاشت و سر بر نداشت.